طلوع فجر با نور هدایت ولادتاز رسالت تا امامت
محمد آمد و جهل از جهان برد چو خورشیدی که ظلمت از میان برد
زعرش حق ندا آمد مبارک نزول آیه ی فخر و تبارک
خدا در خلق احمد، فخر ورزید فلک در رشک آمد، عرش لرزید
چو نور حق به فرش از عرش تابید ز رحمت جلوه ای بر فرش تابید
ز وحشت طاق کسری ناله سر داد که عمر شاه وساسان رفت بر باد
ز موسیقی اجرام سماوی بیا بشنو تو اسرار الهی
«محمدمعجزه ی خلق الهیست کهبی نورش سیاهی درسیاهیست»
«ز احمد تا احد یک میم فرق است.جهانی اندراین یک میم غرق است»
محمد رمز اسرار جهان است به محشراو شفیع انس و جان است
مقامش قاب قوسین جلال است شفیع خلق در حد کمال است
نگاهش بهر هر مومن، بشیر است ز بهر کافران نطقش، نذیر است
ز امر حق، نخست کاینات است نخستین جلوه اش در نور ذات است
رسالت را ز نسل پاک آمد به شأنش آیه ی لولاک آمد
ز احمد تا به صادق شد عنایت ولایت از نبوت تا امامت
ز احمد مکتب و مذهب ز صادق گرامی باد میلاد دو صادق
در کربلای معلّی یکی از علما که به علوم غریبه آگاهی داشته است، تصمیم میگیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر ساند، در نتیجه در داخل یکی ازغرفه های صحن امام حسین (سلاماللهعلیه) به محاسبات این علم میپردازد. پاسخی که دریافت میدارد این بوده است که امام داخل صحن با پیرمردی قفلساز در حال صحبت هستند و گل میگویند و گل میشنوند.
تردید میکند مبادا فلان قسمت از برنامه را اشتباه کرده باشم. بار دوم و سوم نیز حساب میکند و نتیجه همان میشود. در این هنگام عزم خود را بر دیدار جزم میکند که هر چه بادا باد. میبیند آری امام زمان(عج) در همان زاویة صحن که به وسیله آن علم درک کرده است، با آن مرد قفلساز مشغول گفتگو هستند. چون میبیند که آقا در حال خداحافظی هستند، رو به امام به سرعت حرکت میکند. امام زمان(عج) از آن پیرمرد خداحافظی کرده و رو به سوی ایشان میآیند. و وقتی با او رودررو قرار می گیرند، میفرمایند: فلانی تو هم مثل این پیر مرد قفل ساز شو تا من به سراغ تو بیایم و از کنارش میگذرند.
مراعات ظرافتهای اخلاقی بیتردید در تکامل انسان سالک، نقشی جدی و اساسی دارد. چنانچه سهلانگاری در امور اخلاقی نیز تنزلآور و دورکننده از مقام قرب الهی است.
تی مهدی 15 ساله شد، سه ماهی بود که درس و مشق را رها کرده و رفته بود جبهه. بعد از چند وقت فقط دوستانش به مادر خبر آورده بودند که مهدی در جزیره مجنون در حالی که تیر به صورتش خورده بود، ماند. این مادر سالهای سال مجنون وار، یوسف زهرا(س) را صدا می زد و دنبال مهدی اش می گشت. سه روز پیش به او خبر می دهند، که بالاخره مهدی برگشته است او را از بین کانالی در جزیره مجنون پیدا کرده اند. امروز که سراغ این مادر شهید را گرفتیم، نای حرف زدن نداشت. آخر 26 سال به تنهایی در به در دنبال یک عزیز گشتن کم نیست... مهدی آمده بود؛ مهدی که پدرش هم دو سال دنبالش گشت و سرانجام در عملیات مرصاد، پسرش را در جمع شهیدان پیدا کرد. نیره اعظم محمداسماعیل مادر شهید «مهدی عابدی تهرانی« و همسر شهید »غلامرضا عابدی تهرانی« است. بخشی از خاطرات این مادر شهید که بعد از 26 سال انتظار، فرزندش 15 ساله اش را در آغوش کشیده، را باهم می خوانیم. من و غلامرضا در تهران ازدواج کردیم و به خاطر اینکه همسرم، ارتشی بود، مأموریت دادند تا به همدان برویم. از همان ابتدا هم امام خمینی (ره) مرجع تقلیدمان بود. اولین فرزندم پسر بود که در سال 1350 در همدان به دنیا آمد؛ من عاشق اسم «مهدی» بودم و اسمش را مهدی گذاشتم که حتی وقتی بزرگتر شده بود همیشه از اینکه این اسم را برایش انتخاب کردیم، تشکر می کرد. مهدی در مدرسه «امام خمینی(ره)» همدان درس می خواند. از 9 سالگی نماز و روزه اش ترک نمی شد. یک مدت هم در 14 سالگی اش در محضر یکی از روحانیون همدانی، طلبگی کرد. مهدی در سال 65 برای نخستین بار می خواست به جبهه اعزام شود؛ سنش کم بود، برای اعزامش مخالفت کرده بودند. وقتی من به او گفتم «آخر تو می خواهی بروی چه کار کنی؟» او گفت «حداقل می توانم برای رزمنده ها هندوانه قاچ کنم، بخورند که بتوانند بروند بجنگند». بالاخره مهدی با سپاه انصارالحسین(ع) همدان به جبهه رفت و شد تخریب چی! سه ماه در جبهه بود و برنگشت. دوستانش برای ما خبر آوردند که مهدی تخریب چی بود؛ در عملیات «قدس پنج» تیر به صورتش خورد و افتاد در کانال. ما فکر کردیم مهدی شهید شده. جمعی از مجروحان را به عقب بردیم و زمانی که برگشتیم، به منطقه دیدیم که عراق آن منطقه را گرفته بود و نتوانستیم او را به عقب برگردانیم. در اوایل شهادت مهدی که پدرش هم هنوز شهید نشده بود، شایعه شد که مهدی در رادیو عراق خودش را معرفی کرده، یک سری پیگیری کردیم و فهمیدم خبر موثقی نبود. غلامرضا هم از همان ابتدای جنگ در منطقه بود؛ در سال 66 او را بازنشسته کردند تا به منطقه نرود اما او از اردیبهشت 66 از طریق سپاه محمدرسول الله(ص) عازم منطقه شد و در عملیات «مرصاد» به شهادت رسید. بعد از شهادت همسرم، به تنهایی دنبال مهدی می گشتم. هر موقع شهید گمنام می آوردند، برای تشییع شان می رفتم. بعضی از شهدا هم که نام و نشان داشتند و اسم شان را روی تابوت شان نوشته بودند، دنبال اسم مهدی می گشتم. خیلی وقت ها خواب مهدی را می دیدم که در12: 13 سالگی اش بود. خیلی بی تاب مهدی بودم دائماً گریه می کردم. یک بار در خواب دیدم که مهدی آمده به خانه مان و من در آب زیادی که در حیاط خانه جمع شده بود، گیر کرده بودم و او می گفت «ببین مادر، این کارهای خودت است» خوابم را تعبیر کردم و به من گفتند که نباید این قدر گریه کنی به خاطر گریه ها و بی تابی هایت این خواب را دیدی. شهید از این همه بی تابی تو ناراحت است. من هم سعی کردم به خاطر دخترهایم و همین مسئله آرام تر باشم. هر وقت شهدا را به معراج شهدا می آوردند، به آنجا می رفتم و باز هم روی تابوت ها را می خواندم تا مهدی را پیدا کنم. اما خبری از او نبود که نبود... در سوم خرداد خبر دادند که قرار است 96 شهید بیاورند؛ دلم گواهی می داد که مهدی من هم بین این شهداست. هفته گذشته برای دیدار با اقوام به همدان رفته بودم؛ روحانی که مهدی طلبه وی بود، از من سراغ پسرم را گرفت و گفتم «هنوز خبری نشده...» از ابتدای این هفته من منتظر بودم که خبری از مهدی برایم بیاوردند که سه روز پیش گفتند «مهدی را در همان کانالی که شهید شده بود، پیدا کردند». ما در دوران جنگ تحمیلی برای خودمان وظیفه می دانستیم که هر چه داریم در طبق اخلاص بگذاریم و در راه انقلاب اسلامی و کشور فدا کنیم. همه دست کمک به هم می دادند تا دشمن را بیرون کنند اما امروز...
تهران،خیابان امام خمینی(ره)، میدان حر پادگان سیدالشهدا.
از خیابان امام خمینی کم کم که به سمت پادگان نزدیک میشوی حال و هوایت هم عوض می شود و تو
نمیدانی چرا؟!فرض کن فقط شنیده باشی که مراسمی برای شهدای گمنام برگزار خواهد شد،همین!
اما به در دژبانی که میرسی انگار قضیه چیز دیگری ست و تو نمیدانی...
سیل خروشان جمعیت از زن و مرد پیر و جوان باحجاب و بدحجاب فرقی نمی کند همه فوج فوج داخل
محوطه می شوند برخی پرسنل سپاه هم مردم را راهنمایی می کنند و خوشامد گویی ورد زبانشان.
از در دژبانی خیابانی رو به پایین است که به حسینه پادگان می رسد و سمت چپ همین خیابان را که
بروی می شود زمین فوتبال!
و جالب ترهم اینجاست که پرسنل تو را به سمت زمین فوتبال راهنمایی می کنند نه حسینیه!! چرایش
را خودت خواهی فهمید.
به زمین فوتبال که برسی همان جمعیت را که جلوی دژبانی دیده بودی این دفعه آسوده و نشسته
می بینی اما بی نظم. یعنی هرکه دسته دسته برای خودش یکجای زمین چمن نشسته.
جلوتر که بروی همان چیزی را خواهی دید که نباید ببینی همان صحنه ای که وقتی با آن مواجه شدی
دیگر کارت با خود شهدا و کرام الکاتبین است!
دیگر حتی از چند ثانیه بعد خودهم خبر نداری...چرا؟؟؟
چون باورت نمی شود 92تن پیکر پاک دسته دسته بروی زمین چمن آرمیده باشند و...
و این تویی که کفه سنگین گناهانت خیال سبک شدن ندارند لیاقت این را داشته باشی که بتوانی تابوت
مطهرشان را لمس کنی...
لمس کردن که هیچ حتی بتوانی حضور داشته باشی و به شعشعه های نورانیتشان خیره شوی!
اینجا فضا عجیب سنگین است، اینجا خودت را گم میکنی.
مداح باملایمت روضه می خواند و آبشار اشک است که بر پیکرهای گلگون شده سرازیر می شود...
سمت راست زمین یعنی جایی که قبلا دروازه ها آنجا بودند، پیر زنی با جنب و جوش و سرعت بالایش
توجه ات را جلب میکند.
به سرعت منقل را آماده می کند، اسپند دود کرده و پروانه وار دورتا دور زمین فوتبال به آن بزرگی می دود.
جوان هایی که کمکش می کنند واقعا نفس کم می آورند اما مادر شهید...
او را فردا صبح هم مقابل مجلس قدیم که مراسم تشییع جنازه هاست می بینی با همان وصف باور
نکردنی...
کلمه مرحبا در مقابلت به زانو می آید مادر...
بیچاره مادر شهید بهروز صبوریان!
از صبح ،قبل از مراسم وارد پادگان شده، گویی منتظر خبری از پسر گمشده اش باشد اطراف را نگاه
می کند!اما امشب فرمانده پادگان حرفی تکان دهنده در گوشم زد...
می گفت: «بنده خدا نمی دانست پسرش بین همین جنازه هاست و غروب وقتی تابوت شهید با
عکسش را نشانش دادیم دیگر مادر آدم خودش نبود...»
دیگر مادر، مادری می کرد و پسر، فرزندی...
دیدن صحنه وصال مادر و پسر کار هرکسی نیست دل سنگ و چشمان بهاری می طلبد!
گریه کن مادر گریه کن...
بغض مارا هم خودت بشکن و جای ما هم گریه کن بس است دیگر بغض خفه مان کرد...
شنیده ام هرجا شهدا بوده اند توهم بوده ای شنیده ام برنامه های تلویزونی دعوتت می کردند بخاطر
استقامتی ستودنی در غم دوری فرزندت.
حالا که به مراد دلت رسیده ای...
بابی انت و امی یا اباعبدلله...
سالار شهیدان، عجب معجزه هایی که نمی کنی!!
(البته از صحنه اصلی دیدار مادر و شهید در پادگان عکس داریم اما دست خود پرسنل است وانشالله در
اختیارتان خواهیم گذاشت)
دست نوشته یکی از یادگاران دفاع مقدس که از صندلی ویلچرش مشخص بود قطع نخاعی هست
خواندنی بود.
نوشته بود: «سلام رفیق! دیگر خسته شده ام بیا و مراهم باخود ببر مراهم شفاعت کن...»
و چه ملتمسانه پای تابوت نجوا می کرد...
خلاصه این که آمدند و طوفان به پا کردند و مارا به حال خودمان وا گذاشتند و رفتند...
به هرحال بی خود نیست که می گویند فرزند روح الله!
این یک از هزاران هنرشان بود...
و اما حالا ما مانده ایم و حداقل وظیفه مان اینست که نگذاریم یادگاران دفاع مقدس، در پیچ و خم زندگی
دنیا فراموش شوند...
نگذاریم که در فیلم های سینمایی به راحتی به سخره گرفته شوند...!!!
نگذاریم...
بسم رب الشهداء والصدیقین
عشق یعنی یه پلاک که زده بیرون از دل خاک
عشق یعنی یه شهید با لبهای تشنه سینه چاک
عشق یعنی یه جوون یه جوون بی نام و نشون
عشق یعنی یه نماز با وضو گرفتن توی خون
سلام.اول از همه شهادت امام جعفر صادق رو به صاحب الزمان و شما دوستان
تسلیت میگم.
امروزم قرار بود تو شهرهای کشورمون شهید گمنام تشییع کنن خوش به حال کسایی که رفتن من نتونستم برم.پارسال همین موقع 12 مهر بود که سه تا شهید گمنام رو آوردن بوستان نهج البلاغه منطقه پونک تشییع کردن.
امسال سالگردشون بود که رفتیم سرخاکشون من عکس گرفتم براتون میذارم ببینید.
سه تا شهید گمنامن که شهید وسطی شناسایی شده که داستانش رو دیوار همونجا
نوشته بودن من عکس گرفتم به خاطر واضح نبودن عکس زیر عکس مینویسم تا بهتر بتونید بخونید.
پارسال منم رفته بودم تشییع اون سه شهید.
شهیدی که پیکر مطهر او از 27 سال پیش گمنام بود، شناسایی شد. ایرج خرمجاه 27 دیماه سال 65 در عملیات کربلای 5 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید و بدنش شش ماه بعد از آب گرفته شد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر، بیست و سه سال بعد از آن که پیکر شهید ایرج خرم جاه، عنوان شهید گمنام را به خود گرفت، در سالروز همان روز، این شهید دوران دفاع مقدس شناسایی شد و در ساعت 21 دوشنبه 28 مرداد، کمیسیون احراز هویت ستاد کل نیروهای مسلح، هویت این شهید را اعلام کرد.
بیست و سه سال پیش، در همین روزها، اسرای ایرانی آزاد شدند و جعفر زمردیان هم که همه گمان می کردند به شهادت رسیده و در مزار شهدای باغ بهشت همدان به خاک سپرده شده، همراه با اسرا به کشور بازگشت.
از همان شب همه می پرسیدند پس آن شهیدی که با سنگ قبر جعفر زمردیان به خاک سپرده شده، کیست؟
در زمان شهید اعلام شدن زمردیان و برگزاری مراسم و تدفین، هیچ کس، حتی پدر او نیز تردیدی نداشت و همه، پیکر شهید را به عنوان جعفر زمردیان شناسایی کرده بودند.
جعفر زمردیان سال 1365 در عملیات کربلای4 توسط نیروهای عراقی اسیر شد ولی شرایط آن عملیات، به علت خیانت ضد انقلاب و کمک های اطلاعاتی امریکا به عراق و پرهیز بعثیها از « اسیر گرفتن» به گونه ای بود که زمردیان به عنوان شهید مفقودالاثر اعلام شد.
شش ماه بعد، نیروهای ایرانی در تفحص منطقه شلمچه، پیکر مطهر شهیدی را در پایین کانال ماهی، از آب میگیرند که از نظر اندام و شکل و قیافه شباهت بسیاری به جعفر زمردیان داشت و بعد از شناسایی توسط خانواده زمردیان به نام او به خاک سپرده میشود.
خانواده به معراج الشهدا اعزام می شوند و پس از مشاهده پیکر شهید و مشاهده ماه گرفتگی روی بازوی شهید، گواهی می دهند که پیکر متعلق به فرزندشان است و پس از تأئید پزشکی قانونی، تشیع و تدفین انجام می شود.
سالها می گذرد و هر پنجشنبه پدر و مادر شهید به گلزار شهدا رفته و بر سر مزار شهیدشان آرام میگیرند.
جعفر زمردیان با آزادی اسرا خبر زنده بودن جعفر به خانواده داده می شود. باورش بسیار سخت و غیر ممکن بود. محمد جواد زمردیان با نام مستعار جعفر به میهن بازگشته بود.
روزها میگذشت و پدر و مادر ضمن ابراز علاقه به جوان آزاده خود، به یاد شهیدی بودند که اینک هویتش مشخص نیست، لکن هر پنجشنبه به سر مزار این عزیز رفته و آن را نیز از فرزندان خود می دانند.
برادر جعفر زمردیان می گوید؛ امروز نیز پس از سالها خانواده ما این شهید بزرگوار گمنام را جزء خانواده خود می داند، چرا که کرامات و عنایات این شهید عزیز همواره به خانواده ما میرسد و ارتباط با او منشأ برکات فراوانی بوده است.
پس از آزادی اسرا تلاش ها برای شناسایی هویت این شهید آغاز می شود و اغلب جستجوها معطوف به مفقودان کربلای 4 می شود، اما نتیجهای حاصل نمی شود.
تا دوشنبه شب نیز جعفر زمردیان تاکید میکرد این شهید در مقطع زمانی دی و بهمنماه سال 1365 و در منطقه عملیاتی کربلای 4 به شهادت رسیده است.
ماه مبارک رمضان، جعفر زمردیان به عنوان مدیرکل بنیاد حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان همدان در برنامه ماه عسل حضور یافت و با ارائه عکسی از این شهید، خواستار کمک مردم برای شناسایی او شد.
بعد از حضور در برنامه ماه عسل و پخش عکس این شهید، تماسهای متعددی از طرف مردم گرفته می شود که میگفتند شهید متعلق به آنهاست.
مشخصه اعلام شده در تماسها با مشخصات این شهید تا حدودی تطابق داشت به همین علت از طریق ستاد معراج شهدا تحقیقات لازم انجام شد و ستادکل نیروهای مسلح نیز آزمایشات لازم را برای احراز هویت شهید انجام داد.
کمیسیون احراز هویت ستاد کل نیروهای مسلح ساعت 21 شب گذشته هویت شهید گمنام را پس از 27 سال شناسایی کرد و نام این شهید ایرج خرمجاه است.
این شهید متولد سال 1351 بوده و 27 دیماه سال 65 طی عملیات کربلای 5 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسیده است.
قرار است امروز پنجشنبه، خانواده این شهید و همرزمان او در مراسم گرامیداشت وی و تعویض سنگ قبر شهید، در باغ بهشت همدان حضور یابند.
جعفر زمردیان از رزمندگان گردان تخریب لشگر 32 انصارالحسین(ع) استان همدان بود که در عملیات کربلای 4 ( از 3 تا 5 دی) اسیر شد و شهید ایرج خرم جاه، غواص گردان فرات لشکر10 حضرت سیدالشهدا(ع) بود که در کربلای 5 (از 19 دی تا اسفند) با تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید.
جسد وی بعد از عملیات مفقود شد و توسط آب رودخانه به مکان دیگری که محل و منطقه بچه های رزمنده همدانی بود منتقل شد.