دلیل اینکه بهروز در چنین زمان مقدسی چون شب شهادت سالار و سرور شهیدان آقا امام حسین (ع) شهید شد این است که وقتی که عازم جبهه شد قدم به مسیری گذاشت که آن را کاملا درک کرده بود و در نهایت به بالاترین درجه یعنی شهادت، آن هم در شب عاشورا دست یافت.
بیشتر وقتش را در کلاسهای ایدئولوژی اسلامی میگذراند. خیلی حرف شنوی داشت. پایند به خانواده بود و تاکید زیادی به حجاب خواهرانش داشت.
سال 61 که من رئیس مخابرات بجنورد بودم حدود 10 صبح بود که به اداره آمد و دیپلمش را روی میز من گذاشت و محکم گفت: پدر جان من تصمیم گرفتهام اگر خداوند توفیق دهد به جبهه بروم. به او گفتم آیا فلسفه جبهه رفتن را میدانی. اصلاً میدانی جبهه چطور جایی است و باید چه کار کنی و چه مشکلاتی وجود دارد گفت: «بله پدر جان من به این خدمت بزرگ آگاهم و دانسته پا در این جهاد میگذارم و ادامه داد نباید از دستوری که امام داده سرپیچی کنیم.»
بهروز تصمیم خود را با اطمینان گرفته بود. بعد از خداحافظی از مادرش فردای آن روز با قطار به مشهد مقدس برای بدرقهاش رفتم و این آخرین دیدار من با پسرم بود. بنا بود تا چند روز دیگر برگردد که من تصمیم داشتم به جبهه بروم. اما امام جمعه و رئیس دادگستری بجنورد به من اجازه ندادند. شب که به خانه رفتم نیمههای شب همسرم من را بیدار کرد و به من گفت: خواب دیدهام که بهروز شهید شده من هم به او گفتم خانم نگران نباش اما او با اطمینان گفت: نه بهروز را دیگر نمیبینیم.
حدود 6 روز بعد از سپاه به ما تماس گرفتند که بهروز با تیری که از پشت سر به او اصابت کرده، شهید شده است. سه روز بعد پیکر فرزندم را به بجنورد آوردند و او را در امام زاده عبدالله گرگان به خاک سپردیم.